گنجور

 
سلمان ساوجی

از سرِ گرمی جوابش داد شمع

گفت تا کی سرزنش کردن مرا

عاشقم خواندی، بلی من عاشقم

اشک سرخ و روی زردم بس گوا

زآنچه گفتی، سر فرازی می‌کنم

سر فرازی نیست بر عاشق روا؟

سرفرازی من از عشق است و بس

در هوایش سر فرازم دایما

آنچه می‌گویی که بنشین و بمیر

یا سر خود گیر و یک چندی به پا

تا سرم برجاست نتوانم نشست

من نخواهم مردن الّا در هوا

تا به کی گیرم سر خود زانکه هست

از سر من بر سر من این بلا

کار عشق و عاشقی سر بازی است

گر سر این ماجرا داری، بیا!

در پی من شو که نتوان یافتن

رهروان را بهتر از من پیشوا

 
 
 
وطواط

ای مکارم را یمینت رهنما

وی اکابر را بصدرت التجا

چون تو ناورده ستاره شهریار

چون تو نادیده زمانه پادشا

آسمان از قصر تو گیرد علو

[...]

انوری

هرکه سعی بد کند در حق خلق

همچو سعی خویش بد بیند جزا

همچنین فرمود ایزد در نبی

لیس للانسان الا ما سعی

مولانا

تا به شب ای عارف شیرین نوا

آن مایی آن مایی آن ما

تا به شب امروز ما را عشرتست

الصلا ای پاکبازان الصلا

درخرام ای جان جان هر سماع

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۷۸۸ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ظَمَأٌ بِقَلبی لا یَکادُ یُسیغُهُ

رَشفُ الزُّلالِ وَ لَو شَرِبتُ بُحوراً

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه