گنجور

 
سلمان ساوجی

اکمل دولت و دین ای شرف منصب تو

در کمال شرف و قدر ازان سوی کمال

زهره را از حسد مجلس لطفت هر شب

بوده از خون شفق جام افق مالامال

تن بدخواه تو دیدم شده غربال به تیر

گرچه خون نیز ندیدم به جز آن یک غربال

در جهان شبه نظیر تو که ممکن نبود

همچو آسایش اهل نظر و فضل محال

سرو را شمه‌ای از حال دل من بشنو

از سر لطف و کرم نی ز سر رنج و ملال

تا بدانی که به جرم هنر و فضل مراست

دل ز مویه شده چون موی و تن از ناله چونال

بود عمری که مرا در طلب فضل گذشت

خوشتر از دور صبی تازه‌تر از عهد وصال

گوش می‌دارم وصیت کرمت می‌شنوم

کین سخن بشنود از توشه خورشید نوال

التماس از در الطاف تو تا کی نکنم

چون بود رنج همه گنج شود مالامال

نعمت و محنت ایام چو باقی نبود

عمر فانی چه کنم در طلب نعمت و مال

تا جهان باشد باد از اثر طالع سعد

بر جهان طلعت میمون تو فرخنده به فال