عاشثی شمعا از آن رو چون منت
چهرهای زردست و چشم اشک پاش
ورنهای عاشق چرا بی علتی
هر شبی بیماری و صاحب فراش
عادتی داری که هر شب تا به تیغ
سر نبرندت نیابی انتعاش
سرکشی در عشقبازی میکنی
رو که بر عاشق حرام است این معاش
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
عاشثی شمعا از آن رو چون منت
چهرهای زردست و چشم اشک پاش
ورنهای عاشق چرا بی علتی
هر شبی بیماری و صاحب فراش
عادتی داری که هر شب تا به تیغ
سر نبرندت نیابی انتعاش
سرکشی در عشقبازی میکنی
رو که بر عاشق حرام است این معاش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حق بدانستی ببین آنگه بباش
چون بدانستی مکن این راز فاش
با حکیمْ او قصهها میگفت فاش
از مُقام و خواجگان و شهر و باش
موسی جان را نه ای ار خیل تاش
پس رو فرعون نفس آخر مباش
لا و الا را ز دفتر برتراش
این جهان وحدتست آهسته باش
بی ملامت کردن خاطر خراش
هر چه دانستی ز اسباب معاش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.