گنجور

 
سلمان ساوجی

عاشثی شمعا از آن رو چون منت

چهره‌ای زردست و چشم اشک پاش

ورنه‌ای عاشق چرا بی علتی

هر شبی بیماری و صاحب فراش

عادتی داری که هر شب تا به تیغ

سر نبرندت نیابی انتعاش

سرکشی در عشقبازی می‌کنی

رو که بر عاشق حرام است این معاش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode