گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

کشیده کار ز تنهایم به شیدایی

ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی

ز بس که داده قلم شرح سرنوشت فراق

ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی

مرا تو عمر عزیزی که رفته‌ای ز سرم

چه خوش بود اگر ای عمر رفته بازآیی

زبان گشاده کمر بسته‌ایم تا چو قلم

به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی

به احتیاط گذر بر سواد دیده من

چنانچه گوشه دامن به خون نیالایی

چه مرد عشق توام من درین طریق که عقل

درآمدست به سر با وجود دانایی

درم گشایی که امید بسته‌ام در تو

در امید که بگشاید ار تو نگشایی

به آفتاب خطای تو خواستم کردن

دلم نداد که هست آفتاب هر جایی

سعادت دو جهان است دیدن رویت

زهی سعادت اگر زانچه روی بنمایی!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode