خنک صبا که ز زلفش، خلاص یافت بچستی
صبا فدای تو بادم، برو که نیک بجستی
غلام قامت آن لعبتم که سرو سهی را
شکست قد بلندش، به راستی و درستی
بیا و عهد ز سر گیر، ای نگار اگر چه
هزار عهد ببستی، چو زلف و باز شکستی
ز زلف و چشم تو من دوش داشتم گلهای چند
نگفتم و چه بگویم حکایت شب مستی
تو تا حدیث نکردی، مرا نگشت محقق
که چون پدید شد از نیستی لطیفه هستی؟
مرا تو عین زلالی، ولی گذشته ز فرقی
مرا تو تازه نگاری، ولی برفته ز دستی
نبود دیده سزاوار آنکه روی تو بیند
تو لطف کردی و در وی به مردمی بنشستی
ز عهد سست و دل سخت توست ناله سلمان
تو نیز خوی فرا کن، دلا به سستی و سختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. شاعر از نسیم صبحگاهی (صبا) که از زلف معشوق آزاد شده، یاد میکند و به عشق و احساسات خود نسبت به او اشاره دارد. او به تمایز میان ظاهر و باطن معشوق اشاره کرده و از میسر شدن فرصتهای جدید و فراقهای گذشته سخن میگوید. شاعر همچنین به عهد و پیمانهایی که میان خود و معشوق وجود دارد، اشاره میکند و از احساسات خود در شبهای پر از مستی و غم مینویسد. در نهایت، شاعر به دعوت معشوق برای تجدید عهد و نرمتر شدن دل اشاره میکند و نالههای خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: نسیم خوشی که از زلف یار گذر کرد، موجب آرامش و رهایی دل من شد. ای نسیم، فدای تو هستم، برو که تو به خوبی رهایی یافتی.
هوش مصنوعی: عاشق قد و قامت آن معشوقهام هستم که حتی بلندترین درختان نیز در برابر زیباییاش کوتاه به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: بیا و دوباره پیمان ببند، ای معشوق، هرچند که هزار بار پیمان شکستهای، مانند زلفی که به آسانی گسسته میشود.
هوش مصنوعی: دوش در دام زلف و چشمان تو، گلایههایی برایت داشتم، اما سکوت کردم و نمیدانم چه بگویم از حال و هوای شبی که مستی مرا فرا گرفته بود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو سخن از من نگفتی، واقعیت من به وضوح درنیامد؛ زیرا که وقتی من از عدم به وجود آمدم، زیبایی و لطافت وجودیام آشکار شد.
هوش مصنوعی: تو مانند آب زلالی، اما از من فاصله گرفتهای. تو چهرهای زیبا و جوانداری، اما دیگر از دستم رفتهای.
هوش مصنوعی: کسی که سزاوار نور و زیبایی است، باید چهره تو را ببیند. تو لطف کردی و هیچ گاه درد و رنجی به مردم نرساندی.
هوش مصنوعی: ناله سلمان از زمانهای است که تو دل سخت و عهد ضعیفی داری. بنابراین، ای دل، نیکو کنش کن و از سستی و سختی دوری کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
بنای مهر نمودی که پایدار نمانَد
مرا به بند ببستی خود از کمند بجَستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودّت
[...]
اگر چه از بر من بارها چو تیر بجستی
هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی
درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت
برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی
مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود
[...]
به خویشتن ز چه بستی دلا تو تهمت هستی؟
که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی
فکند لطمه موج فراق چون به کنارت
به خود مبند تو تهمت گمان مدار ز هستی
خداپرستی و حقجوئی است تلخ به کامت
[...]
دلم به زلف تو عهدی که بسته بود شکستی
میان ما و تو مویی علاقه بود گسستی
ز شکل آن لب و دندان توان شناخت که یزدان
ز تنگنای عدم آفرید گوهر هستی
حدیث طول امل را نمود زلف تو کوته
[...]
الا که از مینخوت مدام بیخود و مستی
بخود نگر که چه بودی چه میشوی چه هستی
گرت بچرخ برین جا دهد بلندی طالع
اگر نه تن بتواضع دهی ملاف که پستی
چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.