گنجور

 
سلمان ساوجی

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته رو به رو

حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو

از همه سوی می‌دهد، بوی حبیب لاجرم

می‌روم از هوای تو، همچو نسیم سو به سو

کرد ز سر حال من، مردم شهر را خبر

ناله من که می‌رود، خانه به خانه کو به کو

بر لب جوی نیست چون، قامت او صنوبری

باورت ار نمی‌شود، خیز بجوی جو به جو

بس که به بوی وصل خود، هر نفسی دمی زنم

خون جگر نگر مرا، بسته چو نافه تو به تو

روی گل و بنفشه را باز چه می‌کنی به پا

سنبل چین زلف آن، آهوی مشک بو به بو

من نه چو شانه کرده‌ام در سر طره تو سر

از چه سبب نشسته است، آینه با تو رو به رو؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode