گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم

بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم

صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند

که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم

شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم

فتاد دیده به رویت، ز دست رفت عنانم

دلم بری و بگویی «مگو» من این به که گویم؟

مر کشی و ندانی، ندانم این ز که دانم!

در آب دیده تنم غرقه گشت و آه نکردم

ز تیر هم چه گشاید، چو نم گرفت کمانم

ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم

گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم

بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو

ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم

 
 
 
عراقی

کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم

بیا، که بی رخ خوب تو بیش می‌نتوانم

بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن

تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟

چگونه باشد در دام مانده حیران صید

[...]

ابن یمین

در آی از درم ای آرزوی دل که بر آنم

که بر دو دیده روشن بمردمیت نشانم

دمی که بیتو نشینم حدیث عشق تو گویم

همان دمست اگر هست حاصلی ز جهانم

حدیث شکر میگونت از آن نفس که شنیدم

[...]

سلمان ساوجی

تو می‌روی و بر آنم که در پی تو برانم

ولیک گردش گردون گرفته است عنانم

مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین

به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟

تو رفتی و من گریان بمانده‌ام، عجب از من

[...]

ناصر بخارایی

به ابرویت که نشسته به گوشه‌ای چو کمانم

به چشم تو که چو نرگس به صورتت نگرانم

تراست بر ورق گل کشیده خط سیاهی

که من حقیقت عالم در آن سواد بخوانم

شبی میان تو دیدم که در کنار من آمد

[...]

جامی

زهی به وعده وصل تو تازه جان و جهانم

بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم

غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم

که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم

ببخش منصب فراشیم که آن سر کو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه