کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم
بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم
صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند
که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم
شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم
فتاد دیده به رویت، ز دست رفت عنانم
دلم بری و بگویی «مگو» من این به که گویم؟
مر کشی و ندانی، ندانم این ز که دانم!
در آب دیده تنم غرقه گشت و آه نکردم
ز تیر هم چه گشاید، چو نم گرفت کمانم
ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم
گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم
بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو
ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و yearning به معشوقش سخن میگوید. او احساس میکند که جان و دنیا را فدای معشوق کرده و نمیتواند از او دور باشد. حتی اگر نسیم صبح پیام سلامی از معشوق بیاورد، او نمیتواند آن را درک کند. شاعر به ناتوانیاش در کنترل احساساتش اشاره میکند و میگوید که به شدت تحت تأثیر معشوقش است. او در عین حال غرق در اشک و درد است و این وضعیت او را بیشتر آزار میدهد. در نهایت، از معشوقش درخواست میکند که به خاطر آرزوهایش و به خاطر تسکین درد دلش، چیزی به او عطا کند.
هوش مصنوعی: کجایی؟ جان و جهانی که فدای تو شده است، در انتظار توست. بیا که نمیتوانم بدون تو زندگی کنم.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی پیامی میآورد، اما آن را به من نمیرساند، زیرا اگر مرا ببیند، ممکن است دچار اشتباه شود، چرا که من آن چیزی نیستم که او فکر میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر تو از کنترل خود خارج شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم. چشمانم به چهرهات افتاد و دیگر نتوانستم خود را مدیریت کنم.
هوش مصنوعی: اگر دلم برایت تنگ شود و بگویی «نگو»، من چگونه میتوانم این احساس را بیان نکنم؟ تو میکشی دل مرا و خودت خبر نداری که من این را از کجا بدانم!
هوش مصنوعی: در آب چشم خود غرق شدم و شکایتی نکردم. تیر اگر هم کمان را پاره کند، چه فایدهای دارد وقتی که نم آن را گرفته است؟
هوش مصنوعی: از شدت گریه، جانم دچار درد و گرفتگی شده و نفس سردم به سختی به دهنم میآید، انگار که با ترفندهای زیادی میخواهم چیزی بگویم، اما نمیتوانم.
هوش مصنوعی: خسرو بیچاره بر سر آرزوی دیدار تو به شدت دچار افسردگی شده است. خواهش میکنم برای آرامش او، کمی از آن نوشیدنی را به او بدهید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم
بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
[...]
در آی از درم ای آرزوی دل که بر آنم
که بر دو دیده روشن بمردمیت نشانم
دمی که بیتو نشینم حدیث عشق تو گویم
همان دمست اگر هست حاصلی ز جهانم
حدیث شکر میگونت از آن نفس که شنیدم
[...]
تو میروی و بر آنم که در پی تو برانم
ولیک گردش گردون گرفته است عنانم
مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین
به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟
تو رفتی و من گریان بماندهام، عجب از من
[...]
به ابرویت که نشسته به گوشهای چو کمانم
به چشم تو که چو نرگس به صورتت نگرانم
تراست بر ورق گل کشیده خط سیاهی
که من حقیقت عالم در آن سواد بخوانم
شبی میان تو دیدم که در کنار من آمد
[...]
زهی به وعده وصل تو تازه جان و جهانم
بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم
غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم
که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم
ببخش منصب فراشیم که آن سر کو را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.