من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم
به کوشش میکشم خود را که بر فتراکت آویزم
مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد
ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟
پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد
بیابی در هوایت من چو گرد از خاک برخیزم
چنان بر صورت شیرین من بیچاره مفتونم
که در خاطر نمیگنجد خیال ملک پرویزم
چو آب آشفته جان بر کف روانم تا کجا سروی
چو قد و قامتت بینم روان در پایش آویزم
نه جای آنکه در کوی وصال یار بنشینم
نه پای آنکه از دست فراق یار بگریزم
برو زاهد چه ترسانی مرا از آتش دوزخ
منم پروانه عاشق که از آتش نپرهیزم
ز چندین گفته سلمان یکی در گوش کن باری
نه از گوهر کمست آخر سخنهای دلاویزم
گهر در گوش بسیاری نماند لیک بعد از من
بسی در گوشها ماند، حدیث گوهر آمیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن احساسات عمیق عاشقانه و عذاب فراق را بیان میکند. او احساس میکند نمیتواند از عشق خود فرار کند و تلاش میکند خود را به عشقش بچسباند. هر زخم عشقش را به عنوان نشان امتیاز میداند، هرچند نمیداند که این عشق به چه سرانجامی خواهد انجامید. او در آرزوی وصال یار است و به شدت به زیبایی یارش دل باخته است، به حدی که به نداشتن آرامش و حضور در آتش عشق اشاره میکند. نهایتاً، او بهیچ نحوی نمیتواند از عشق خود جدا شود و از عذاب آن نمیترسد، چرا که این عشق برایش بالاترین ارزش را دارد.
هوش مصنوعی: من در سردرگمی هستم و نمیتوانم از تو فرار کنم. تلاش میکنم تا خود را به دام تو بیندازم و به تو نزدیکتر شوم.
هوش مصنوعی: هر زخمی که از شمشیر تو به من میرسد، باید نمادی از قدرت و سلطنت من باشد، اما نمیدانم در نهایت چه سرنوشتی برای من رقم خواهد زد که با این قدرت مواجه میشوم.
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، اگر روزی کسی بر سر قبرم بی افتد، با یاد تو مانند غباری از خاک بلند میشوم.
هوش مصنوعی: من آنقدر مجذوب و شیفتهی چهرهی شیرین تو هستم که حتی فکر و خیال داستانهای بزرگ و افسانهای هم برایم گنجایش ندارد.
هوش مصنوعی: جانم مانند آبی درهم و ناآرام به سمت تو روان است. نمیدانم تا کجا میتوانم سروی را که به قد و قامت تو میماند ببینم، و چطور میتوانم خود را به پایش آویزان کنم.
هوش مصنوعی: نه در پی آن هستم که در کنار محبوبم باشم و از زندگی در کنار او لذت ببرم، و نه آنقدر بی تابم که بخواهم از درد دوری او فرار کنم.
هوش مصنوعی: ای زاهد، چرا مرا از آتش جهنم میترسانی؟ من مانند پروانهای عاشق هستم که از آتش نمیگریزد.
هوش مصنوعی: از میان گفتههای متعددی که سلمان بیان کرده، یکی را در ذهن داشته باش. زیرا این سخنان که به دلیری بیان میشود، از نزاکت و ارزش کمتری برخوردار نیستند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم جوهر و ارزش کلام من را متوجه نشدند و به زودی فراموش کردند، اما بعد از من، سخنان من به یادها خواهد ماند و حکمت آن در دلها خواهد نشست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم
ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم
ولی خیل خیال تو دو اسبه تاختن گیرد
کجا باشد مرا یارا که با هجر تو بستیزم
اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت
[...]
من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم
ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم
خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم
از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم
بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم
[...]
نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم
نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم
چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی
که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم
هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا
[...]
ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم
مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم
پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری
چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم
از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز
[...]
مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم
غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم
به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم
چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.