گنجور

 
سلمان ساوجی

نداشت این دل شوریده تاب سودایش

سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش

به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف

هزار دست پیاپی ببرد عذرایش

کسی نتافت ازو سر چو زلفش از بن گوش

سیاه روی درآمد فتاد و در پایش

غمش ز جای خودم برد و خود چه جای من است

که گر به کوه رسد، برکند دل از جایش

رخ مرا که برو سیم اشک می‌آید

بیان عشق عیان می‌شود ز سیمایش

نهفته داشت دلم راز عشق چون غنچه

هوای دوست دمش داد و کرد رسوایش

دل مرا که امروز رنجه داشت چه غم

دلم خوش است که خواهد نواخت فردایش

همه امید به آلا و رحمتش دارد

وجود من که ز سر تا بپاست آلایش

گناهکار و فرومانده‌ام ببخش مرا

که هست بر من بیچاره جای بخشایش

سواد هستی سلمان ز روی لوح وجود

رود ولیک بماند نشان سودایش

 
 
 
صائب تبریزی

الف قدی که منم سینه چاک بالایش

سپهر سبزه خوابیده ای است درپایش

ز سایه سرو و صنوبر الف کشد برخاک

به هر چمن که کند جلوه قد رعنایش

دل نظارگیان را ز جلوه آب کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

نگار جامه فروشم خوش است بالایش

کشم چو جامه در آغوش قد رعنایش

سحاب اصفهانی

چو پرده بر فتد از روی مهر آسایش

سزد که مهر در افتد چو سایه در پایش

چه گونه دست تواند بدامن تو رساند

کسی که بر سر کویت نمیرسد پایش

نماید ار بت عذرا عذار من عارض

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه