چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید
مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمیآید
خیال عارضت آبست، از آن در دیده میگردد
نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمیآید
مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر
دل از دستش برون آرم، ولی دلبر نمیآید
بر آن بودم که چون دولت، در آید از درم روزی
به هر بابی که کوشیدم از آن در در نمیآید
مرا ساقی مده ساغر، که امشب می پرستان را
زِ یاد لعل او یاد از می و ساغر نمیآید
حریفان را فرو شد دَم، بر آر اِی مطرب آوازی
بگو با ماه من کامشب، چرا خوش بر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عاشقانه و دلتنگی شاعر میپردازد. شاعر میگوید که هیچکس جز معشوقش در خاطر او نمیآید و حتی در خیال او نیز تنها محبوبش حاضر است. او از احساساتی چون حسرت و ناتوانی در دستیابی به محبوب شکایت میکند و بیان میکند که تلاشهایش برای دیدار محبوب بینتیجه مانده است. همچنین، او خواستار آن است که دیگران نیز به یاد محبوبش باشند و متوجه این دلتنگی او شوند. در نهایت، شاعر از ساقی میخواهد که ساغر ندهد، زیرا یاد محبوبش او را از یاد می و میپرستان دور کرده است.
هوش مصنوعی: هرگز تصویری از چهرهات از ذهنم نمیرود و در واقع فقط تو هستی که در یادم باقی ماندهای و هیچ کس دیگری در ذهنم نمیآید.
هوش مصنوعی: تصور زیبایی تو در ذهنم نقش بسته و هر بار که به تو فکر میکنم، این حس عمیق به سراغم میآید. اما قامت خوشفرم تو از من دور است و هیچگاه نمیتوانم آن را به طور کامل در آغوش بگیرم.
هوش مصنوعی: در دل من میگذرد که وقتی دوباره معشوق را ببینم، میخواهم دل خود را از دست او بگیرم، اما معشوق هنوز نیامده است.
هوش مصنوعی: من در انتظار بودم که روزی خوشبختی به زندگیام وارد شود، اما هر چقدر تلاش کردم، این خوشبختی از دروازههای زندگیام وارد نشد.
هوش مصنوعی: امشب به خاطر زیبایی او، دیگر کسی به یاد می و جام نیست، پس از تو خواهش میکنم که شراب ندهی.
هوش مصنوعی: رقبای من در سکوت و تامل هستند، ای سازنده، یک نغمه برایم بزن. بگو که چرا امشب با ماه من خوش نمیگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمیآید
که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمیآید
به سرو قامتش گفتم چرا نایی برم گفتا
منم سرو سهی لیکن قدم در بر نمیآید
من بیچاره از یادت نباشم یک زمان خالی
[...]
به جان وصل تو میخواهم ولیکن برنمیآید
به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید
سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل
که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمیآید
دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او
[...]
به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید
زمان غصه بیایام مستی سر نمیآید
تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد
به استغنا کسی با دختر رز بر نمیآید
زمین دل اگر از آب حیوان پرورش یابد
[...]
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بیطلب سویش
مرا از پای نافرمان چهها بر سر نمیآید!
چه بگشاید ز ماه عید بیهمدستی طالع؟
ز صیقل کار بیامداد روشنگر نمیآید
به گردون جنگ دارد چشم کوتهبین، نمیداند
[...]
اگر دو روز از آن کو خبر نمیآید
دلم ز وادی حیرت به در نمیآید
هزار مرحله طی کردهایم در هر گام
غنیمت است که این ره به سر نمیآید
غرض تسلّی شوق است از تمنّی وصل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.