به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید
زمان غصه بیایام مستی سر نمیآید
تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد
به استغنا کسی با دختر رز بر نمیآید
زمین دل اگر از آب حیوان پرورش یابد
گیاه عیش از آنجا بینم می برنمیآید
مگر در سینه پردرد مهمانست پیکانش
که امشب پارههای دل به چشم تر نمیآید
منم آن بیکس و بیآشنای کنج تنهایی
که غیر از پرتو مهر از درم کس در نمیآید
فریب مهربانی میخورد از دشمنان لیکن
حدیث دوستیش از دوستان باور نمیآید
کلیم ارنه به یاد نرگس مستانهاش نو شد
شراب از سرگرانی جانب ساغر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و تنهايی انسان و همچنین بیوفایی و فریب در روابط انسانی صحبت میکند. شاعر بیان میکند که تنها محبت و مهر است که میتواند تسکیندهنده دردها باشد. او به وضعیتی اشاره میکند که در آن فقط شراب میتواند غمها را موقتی فراموش کند، ولی مشکلات و غمها همچنان باقیاند. تناقضات در روابط و ناامیدی از دوستان نیز در متن مشهود است؛ به طوری که گاهی از دشمنان نیز فریب میخوریم. در نهایت، شاعر خود را در گوشهای از تنهایی توصیف میکند که به جز یاد محبتی واقعی، هیچکس برایش نمیآید.
هوش مصنوعی: جز شراب، کسی نمیتواند با درد و غم کنار بیاید. زمان غم و اندوه به پایان نخواهد رسید مگر اینکه در حال مستی باشیم.
هوش مصنوعی: هرکس که از توبه و بازگشت به خطاها غفلت کند، پشیمان خواهد شد. هیچکس نمیتواند با دختر زیبا و گلسرخ در باطن خود به راحتی کنار بیاید و خود را مستقل نشان دهد.
هوش مصنوعی: اگر دل زمین با آب حیات سیراب شود، دیگر گیاه شادی از آنجا بدون رطوبت رشد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: شاید در دل من درد و رنجی وجود دارد که سبب میشود امشب اشکها و غمهایش به چشم نیاید.
هوش مصنوعی: من تنها و بیکس هستم و در این گوشه تنهایی، هیچکس جز نور محبت به سراغم نمیآید.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات انسان از دشمنان خود با مهربانی فریب میخورد، اما صحبتهای دوستانش درباره دوستی و محبت او به نظر نمیرسد قابل اعتماد باشد.
هوش مصنوعی: اگر کلیم به یاد نرگس مستانهاش نباشد، شراب از سرخوشی و شوق نمیتواند به ساغر بیاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید
مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمیآید
خیال عارضت آبست، از آن در دیده میگردد
نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمیآید
مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر
[...]
درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمیآید
که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمیآید
به سرو قامتش گفتم چرا نایی برم گفتا
منم سرو سهی لیکن قدم در بر نمیآید
من بیچاره از یادت نباشم یک زمان خالی
[...]
به جان وصل تو میخواهم ولیکن برنمیآید
به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید
سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل
که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمیآید
دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او
[...]
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بیطلب سویش
مرا از پای نافرمان چهها بر سر نمیآید!
چه بگشاید ز ماه عید بیهمدستی طالع؟
ز صیقل کار بیامداد روشنگر نمیآید
به گردون جنگ دارد چشم کوتهبین، نمیداند
[...]
اگر دو روز از آن کو خبر نمیآید
دلم ز وادی حیرت به در نمیآید
هزار مرحله طی کردهایم در هر گام
غنیمت است که این ره به سر نمیآید
غرض تسلّی شوق است از تمنّی وصل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.