گنجور

 
سلمان ساوجی

با سر زلفش دلم، پیوند جانی می‌کند

با خیالش خاطرم، عیشی نهانی می‌کند

در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان

جان اگر خوش بر نمی‌آید، گرانی می‌کند

زنده‌ای کو مرده‌ای را دید زیبا صورتی است

راستی در صورت خوش زندگانی می‌کند

جان فدای بوی آن آهوی چین کز سنبلش

بوستان هر نوبهاری بوستانی می‌کند

گر شکایت می‌کند جان من از چشمت، مرنج

خسته‌ای نالش ز عین ناتوانی می‌کند

می‌خورم جام غمی هر دم به شادی رخت

خرم آن کس کو بدین غم شادمانی می‌کند

جان سلمان از نشاط عارض جانان مدام

تازه عیشی از شراب ارغوانی می‌کند

 
 
 
ناصر بخارایی

لعل تو چون کشف اسرار نهانی می‌کند

جزع من بر روی من گوهر فشانی می‌کند

با سر زلف تو شانه می‌درآرد سربه‌سر

با لب لعل تو ساغر کامرانی می‌کند

چشم ترکت را که صد آشفته در هر گوشه است

[...]

صائب تبریزی

تا خدنگ غمزه بال و پرفشانی می‌کند

خون ما افسردگان رقص روانی می‌کند

از تپیدن نیست فارغ، دل درون سینه‌ام

این شرر در سنگ مشق جانفشانی می‌کند

ذوق عریانی مرا از خاک تا برداشته است

[...]

قدسی مشهدی

با لبت عمر ابد عیش نهانی می‌کند

خوب‌رویی با جمالت کامرانی می‌کند

حسن چون آتش فروزد، برق بر دل می‌زند

عشق چون سودا کند سودای جانی می‌کند

حیرتی دارم که جان جزوی‌ست از اجزای عشق

[...]

سلیم تهرانی

چندروزه زندگی بر ما گرانی می‌کند

خضر دایم در جهان چون زندگانی می‌کند؟

چند بتوان با تپانچه روی خود را سرخ داشت

چهره را گلگون شراب ارغوانی می‌کند

می‌فروش از دست نگذارد نشاط خویش را

[...]

سیدای نسفی

سیدا از مدح شه دل شادمانی می کند

روز و شب با عیش و عشرت زندگانی می کند

با می و ساقی و مطرب کامرانی می کند

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه