با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند
با خیالش خاطرم، عیشی نهانی میکند
در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان
جان اگر خوش بر نمیآید، گرانی میکند
زندهای کو مردهای را دید زیبا صورتی است
راستی در صورت خوش زندگانی میکند
جان فدای بوی آن آهوی چین کز سنبلش
بوستان هر نوبهاری بوستانی میکند
گر شکایت میکند جان من از چشمت، مرنج
خستهای نالش ز عین ناتوانی میکند
میخورم جام غمی هر دم به شادی رخت
خرم آن کس کو بدین غم شادمانی میکند
جان سلمان از نشاط عارض جانان مدام
تازه عیشی از شراب ارغوانی میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جذابیت معشوق است. شاعر با اشاره به زیبایی و جذبه چشمهای معشوق، احساسات عمیق خود را بیان میکند. او بیان میکند که هر بار به چهره معشوق نگاه میکند، زندگی و شادی به او بازمیگردد و او با بوی خوش او سرزندگی میکند. در عین حال، شاعر به غم و اندوهی که در دل دارد، اشاره میکند و میگوید که حتی در غم، شادمانی را مییابد. سرانجام، محبت و عشق به معشوق باعث ایجاد نشاط و زندگی دوباره در وجود شاعر میشود.
هوش مصنوعی: زلفهای او دلم را به زندگی و پیوندی عمیق میدوزد و خیال او در دل من شادی و سرور پنهانی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: در هر مجلسی که چشمان شرابخور او به جان آدمی بیفتد، اگر جان کسی خوشحال نباشد، احساس سنگینی و رنجی را بر او تحمیل میکند.
هوش مصنوعی: زندگی با زیبایی و خوشنامی خود، به کسی که مرده را زیبا مشاهده کرده، سرزندگی و نشاط میبخشد. یعنی کسی که زیبایی را در زندگی میبیند، در حقیقت در حال زندگی کردن است.
هوش مصنوعی: جانم را فدای بوی خوش آن آهوی چینی میکنم که با عطر سنبلش هر بهاری، بوستان را زیباتر میسازد.
هوش مصنوعی: اگر جان من از چشمان تو شکایت میکند، نگران نباش. آن رازی که دل خستهام از ناتوانیاش فریاد میزند، ناشی از ضعف خودم است.
هوش مصنوعی: من هر لحظه از اندوه خود مینوشم، اما به خاطر اینکه تو شاداب و خوشحالی، آن کس که میتواند با وجود غم، شادی را تجربه کند، خوشبخت است.
هوش مصنوعی: وجود سلمان به واسطه زیبایی معشوق هر لحظه شاداب و سرزنده است و دائماً از لذت شراب قرمز رنگ بهرهمند میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لعل تو چون کشف اسرار نهانی میکند
جزع من بر روی من گوهر فشانی میکند
با سر زلف تو شانه میدرآرد سربهسر
با لب لعل تو ساغر کامرانی میکند
چشم ترکت را که صد آشفته در هر گوشه است
[...]
تا خدنگ غمزه بال و پرفشانی میکند
خون ما افسردگان رقص روانی میکند
از تپیدن نیست فارغ، دل درون سینهام
این شرر در سنگ مشق جانفشانی میکند
ذوق عریانی مرا از خاک تا برداشته است
[...]
با لبت عمر ابد عیش نهانی میکند
خوبرویی با جمالت کامرانی میکند
حسن چون آتش فروزد، برق بر دل میزند
عشق چون سودا کند سودای جانی میکند
حیرتی دارم که جان جزویست از اجزای عشق
[...]
چندروزه زندگی بر ما گرانی میکند
خضر دایم در جهان چون زندگانی میکند؟
چند بتوان با تپانچه روی خود را سرخ داشت
چهره را گلگون شراب ارغوانی میکند
میفروش از دست نگذارد نشاط خویش را
[...]
سیدا از مدح شه دل شادمانی می کند
روز و شب با عیش و عشرت زندگانی می کند
با می و ساقی و مطرب کامرانی می کند
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.