سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند
ولی او نیز بیمارست و میترسم که نتواند
صبا شوریده سودای زلف اوست میترسم
که گستاخی کند ناگه بران در، حلقه جنباند
هوس دارم که درپیچم میانه نامهاش خود را
چه میپیچم درین سودا مرا چون او نمیخواند
اگر صدباره گرداند به سر چون خامه کاتب را
محال است این که تا باشد سر از خطش بپیچاند
سخن در شرح هجرانش، چه رانم کاندر میدان؟
قلم کو میرود چون آب، بر جا خشک میماند
به مشتاقان خود وقتی که لطفش نامه فرماید
چه باشد نام درویشی اگر در نامه گنجاند
نهاده چشم بر راه است سلمان تا کجا بادی
ز راهش خیزد از گرد رهش بر دیده بنشاند؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیمار حالیش اشاره میکند و از ناتوانی خود در رساندن حال بیماران به صبا میترسد. صبا، شوریده و عاشق زلف اوست و شاعر نگران است که این عشق ممکن است او را به رفتارهای ناشایست وادارد. او آرزوی ارتباط عمیقتری با صبا را دارد اما میداند که صبا او را نمیخواند. شاعر به دشواریهای هجران میپردازد و میگوید که سخن و قلمش قادر به بیان احساساتش نیست. در انتها، او در انتظار نامهای از صباست و میگوید که همچنان در انتظار و در جستجوی عشق اوست.
هوش مصنوعی: سلام و حال بیماران را فقط نسیم میداند. اما خود او نیز در شرایط بیماری قرار دارد و نگرانم که نتواند این کار را انجام دهد.
هوش مصنوعی: بادِ صبحگاهی که شوق و جنون زلف او را در وجودم به وجود میآورد، میترسم ناگهان بیپروا شود و در را به هم بزند و با حرکتی غیرمنتظره، حلقهای که در دستانش است، به جنبش درآورد.
هوش مصنوعی: میخواهم در سختیهای عشقش غرق شوم، اما چه فایده که او من را با این حال نمیخواهد و صدا نمیزند.
هوش مصنوعی: اگر بارها و بارها هم قلم را بچرخانی، ممکن نیست که کاتب از خطی که نوشته، منحرف شود و سرش را از آن جدا کند.
هوش مصنوعی: در بیان احساساتی که از دوری او دارم، چه بگویم وقتی در میدان عشق هستم؟ قلم که به راحتی و با سرعت مینویسد، نمیتواند به خوبی نشان دهد که دل من چه میکشد، زیرا روی کاغذ تنها آثارش میماند و احساساتم را نمیتواند منتقل کند.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند به مشتاقان خود لطف و محبتش را نازل کند، چه ارزشی دارد عنوان درویشی اگر در این لطف قرار گیرد؟
هوش مصنوعی: سلمان چشم به راه است تا ببیند بادی از کجا میآید و غبار راهش را بر چشمانش مینشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا، که باز جانها را شهنشه باز میخواند
بیا، که گله را چوپان بسوی دشت میراند
بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده
که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند
مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه
[...]
بت محمل نشین من مگر حالم نمی داند
که می بندد برین دل بار و محمل تند می راند
جمازه در ره و آویخته دل چون جرس با او
نفیر و ناله دل هم به آواز جرس ماند
سگی دنبال آن محمل، طفیل او دوران من هم
[...]
تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمیداند
خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمیخواند
به رخسار تو میگویند: میماند گل سوری
بلی میماندش چیزی و بسیاری نمیماند
نمییارد رخت دیدن که چون میبیندت چشمم
[...]
زبان اشک رنگینم، سخن از دیده میراند
معمای ضمیر روشنم چون آب میخواند
کجا شبدیز زلف سرکشت را دیده دریابد
اگر چه اشک گلگون را در این ره گرم میراند
جنون اندر سر مجنون نخواهد جنبشی کردن
[...]
زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند
به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند
همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی
ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟
مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.