ز صبا سنبل او دوش به هم بر میشد
وز نسیمش همه آفاق معطر میشد
ز سواد شکن زلف به هم بر شدهاش
دیدم احوال جهانی که به هم بر میشد
ز دل و دیده نمیرفت خیالت که مرا
با دل و دیده خیال تو برابر میشد
دهن از یاد تو چون غنچه معطر میگشت
سینه از مهر تو چون صبح منور میشد
آهم از سینه، چو عیسی، به فلک بر میرفت
اشکم از دیده، چو قارون به زمین برمیشد
بنشستم که فراقت به قلم شرح دهم
شرح می دادم و طومار به خون تر میشد
به گلم پای فرو رفته، چندانکه زغم
میزدم دست به سر پای فروتر میشد
روز اول که سر زلف تو را سلمان دید
دید کش جان و دل و دیده در آن سر میشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و تأثیرات عمیق عشق و عشق معشوقش میپردازد. او از زلف و سنبل معشوقش سخن میگوید که باعث طراوت و خوشبویی عالم میشود. عشق او در دل و دیده شاعر رسوخ کرده و او نمیتواند از خیالش رها شود. همچنین، او احساساتش را از یاد معشوق و تأثیرات آن، همچون عطر غنچه و روشنی صبح، توصیف میکند. او برای بیان احساساتش دست به قلم میبرد و در حین نوشتن، احساس غم و اندوهش بیشتر میشود. در نهایت، اشارهای به اولین دیدار با زلف معشوق دارد که کشش و جذابیتش دل و جان شاعر را تسخیر کرده است.
هوش مصنوعی: دیشب نسیم صبحگاهی باری از گلهای خوشبو را به همراه داشت و به سبب این نسیم، همه جا معطر و خوشبو میشد.
هوش مصنوعی: از تاریکی و پیچیدگی زلفهای او، حال و روزی را دیدم که تمام جهان در حال بهم گره خوردن و درهم آمیختن است.
هوش مصنوعی: خیالت از دل و چشمانم نمیرفت، چون همیشه با حضور تو در دل و دیدهام، تصورات و فکرهایم به تو مربوط میشد.
هوش مصنوعی: زبانم به یاد تو مانند غنچهای خوشبو میشود و دلم به محبت تو مانند صبحی روشن و سرشار از نور میگردد.
هوش مصنوعی: آه من از درون، مانند عیسی، به آسمان بلند میشود و اشک من از چشمانم، مثل قارون، به زمین سرازیر میگردد.
هوش مصنوعی: نشستم تا فراق تو را با قلم توصیف کنم، اما هر بار که مینوشتم، طومار پر از اشک میشد.
هوش مصنوعی: در قلبم غم سنگینی نشسته که هر بار که به آن فکر میکنم، بیشتر احساس ناراحتی و خفگی میکنم.
هوش مصنوعی: در روز اولی که سلمان زلف تو را دید، جان و دل و چشمانش همه مجذوب زیبایی تو شدند و در آن لحظه به نوعی مست و شیدا گردید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
[...]
بر من، ار دولت وصل تو مقرر میشد
کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن
با فراق تو مرا خواب مقرر میشد
شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن
[...]
به من از دولت وصل تو مقرر میشد
کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن
با فراق تو کرا خواب میسر میشد؟
بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک
[...]
دوش چشمم ز فراق تو به خون تر میشد
آه من بی مه رویت به فلک بر میشد
اشک میآمد و میشست ز پیش نظرم
هرچه جز نقش تو در دیده مصور میشد
مه به کوی تو شب چارده خود بینه میگشت
[...]
دوش بی روی تو آتش بسرم بر میشد
آبم از دیده همیرفت و زمین ترمیشد
جیب اطلس چو پر از کشمه عنبر میشد
جامها جمله ازان نفحه معطر میشد
سحر آشفته چو برخاستم از جامه خواب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.