گنجور

 
کمال خجندی

دوش چشمم ز فراق تو به خون تر می‌شد

آه من بی مه رویت به فلک بر می‌شد

اشک می‌آمد و می‌شست ز پیش نظرم

هرچه جز نقش تو در دیده مصور می‌شد

مه به کوی تو شب چارده خود بینه می‌گشت

چو به آیینه روی تو برابر می‌شد

هرکجا زان لب شیرین سخنی می‌گفتند

سخن قند نگفتم که مکرر می‌شد

قدر وصل تو دل امروز نکو می‌دانست

اگر آن دولتش این بار میسر می‌شد

هر نسیمی که شب از زلف تو در مجلس ما

می‌گذشت از دم او شمع معنبر می‌شد

آنکه وقتی نگران بود بر آن روی کمال

گر همی‌دید کنونش نگران‌تر می‌شد

صفت عارض چون آب تو در دفتر خویش

بیشتر زآن ننوشتم که ورق تر می‌شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد

و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز

همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من

[...]

امیرخسرو دهلوی

بر من، ار دولت وصل تو مقرر می‌شد

کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد

دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو مرا خواب مقرر می‌شد

شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن

[...]

اوحدی

به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد

کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد

دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو کرا خواب میسر می‌شد؟

بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک

[...]

سلمان ساوجی

ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد

وز نسیمش همه آفاق معطر می‌شد

ز سواد شکن زلف به هم بر شده‌اش

دیدم احوال جهانی که به هم بر می‌شد

ز دل و دیده نمی‌رفت خیالت که مرا

[...]

نظام قاری

دوش بی روی تو آتش بسرم بر میشد

آبم از دیده همیرفت و زمین ترمیشد

جیب اطلس چو پر از کشمه عنبر میشد

جامها جمله ازان نفحه معطر میشد

سحر آشفته چو برخاستم از جامه خواب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه