گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

در پی وصل تو، بی نام و نشان می‌گردد

ما کجا در تو توانیم رسیدن که فلک

در پیت بی سر و پا، گرد جهان، می‌گردد

بار شست سر زلف تو، بدوش از بن گوش

می‌کشم دایم و پشتم، چو کمان می‌گردد

نیست محتاج بیان، قصه که چون سر درون

همه بر صفحه احوال، عیان می‌گردد

ساقیا رطل گران خیز و سبک، می‌گردان

هین که کار طرب از رطل گران می‌گردد

زایر کعبه او گرد حرم، می‌گردید

این زمان، گرد خرابات مغان می‌گردد

شعر پاک سره خالص سلمان، نقدی است

که به نام تو در آفاق، روان می‌گردد