بهار گل دولت اسلام خان
که دارد ازو این چمن آب و تاب
بنایی به بنگاله بنیاد کرد
که برجش بود نام و قصرش خطاب
حصار فلک را بسی گشته است
ندیده ست برجی چنین آفتاب
عمارت نمی دارد این قدر و شان
سپهری بنا کرده از خاک و آب
ز فیض هوایش، چو طوطی سزد
شود سبز اگر بال مرغ کباب
دهد مستی از بس به کیفیت است
درو جام روزن چو جام شراب
رقم زد پی سال تاریخ او
خرد «شاه برج مه و آفتاب»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی بر شد آتش فرود آمد آب
همی گشت گرد زمین آفتاب
معلم به تعلیم شد در شتاب
که تا هر دو گشتند فرهنگ یاب
سوی خاور آید پدید آفتاب
هم آتش کند جوش طوفان چو آب
چو فردا زند بر سپهر آفتاب
جهان می شود سر به سر زر ناب
رخ زرد کرد آن رخ رنگریز
که بالاش سروست و رخ آفتاب
بشستش پس از رنگ آب دو چشم
که شست آب هجران از آن هر دو خواب
بلی هر چه رنگش کند رنگ ریز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.