زهی حدیث غمت چون می طرب شیرین
زبان ز حرف تو در کام چون رطب شیرین
مرا ز عشق تو وارستگی نصیب مباد
که نیست جان من بیمار را چو تب شیرین
حدیث مهر و وفا زان نگار لیلی وش
بود چو فارسی مردم عرب شیرین
شراب با تو چه تلخی دهد که از لب تو
چه جای باده، که گردد پیاله لب شیرین
سلیم صحبت پرویز شد بلا، ورنه
ز کوهکن نشدی دور یک وجب شیرین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.