سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

زهی حدیث غمت چون می طرب شیرین

زبان ز حرف تو در کام چون رطب شیرین

مرا ز عشق تو وارستگی نصیب مباد

که نیست جان من بیمار را چو تب شیرین

حدیث مهر و وفا زان نگار لیلی وش

بود چو فارسی مردم عرب شیرین

شراب با تو چه تلخی دهد که از لب تو

چه جای باده، که گردد پیاله لب شیرین

سلیم صحبت پرویز شد بلا، ورنه

ز کوهکن نشدی دور یک وجب شیرین