گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان

لبت را خنده موج آب حیوان

ز شوق تیغت آهوی حرم را

بیاض دیده، صبح عید قربان

پریشانی ز بس شد در دلم جمع

نمی بیند کسی خواب پریشان

برای داغ دل دارم طبیبی

که مرهمدان او باشد نمکدان

ز ذوق نامه اش قاصد چو میرم

بخوان بر خاک من آن را چو قرآن

به وقت گریه، گویی دیده ام را

گسسته رشته ی تسبیح مرجان

ز بس پر کرده ام چون غنچه از چاک

در آغوشم نمی گنجد گریبان

حرارت گر سلیم از عشق داری

ز خال او طلب کن تخم ریحان