گنجور

 
نظیری نیشابوری

در چراغ حکمت از مغز خرد روغن مکن

جز به نور عشق راه معرفت روشن مکن

حکمت از خود جوی و از یونان و یونانی مخواه

از کنار خوشه چینان دانه در خرمن مکن

عشق بازان را قوام جسم از قوت دل است

چون دلت باشد قوی فکر غذای تن مکن

دلبری بگزین کز اول یار و هم آغوش تست

شاهد هر جانشین را دست در گردن مکن

آب پاشان است در کوی پری رویان یزد

تا نمانی پای در گل چشم بر روزن مکن

رود مصر و چشمه موسی به راه قدس هست

وقت پیری هم بس از آلایش دامن مکن

اختیار عشق با هزل و هوس شغل خطاست

مرکبی کز موم سازی نعلش از آهن مکن

ای خوشا خواری و خرسندی، فقیری و قبول

کس نگوید گلخنی را جای در گلخن مکن

آشتی داری به خصمان با «نظیری » کین چرا

دشمنان را دوست کردی دوست را دشمن مکن