گنجور

 
سلیم تهرانی

ز من مپرس چه از روزگار می‌خواهم

چه چیز دارد، از او وصل یار می‌خواهم

ز لاله و گل این باغ، ساده‌لوح‌ترم

که من طراوت ابر از غبار می‌خواهم

به جز زیان چه رسد ز آرزوی خویش مرا

گل چراغم و باد بهار می‌خواهم

درین محیط چنان الفتی‌ست با موجم

که تا سفینه ز چوب چنار می‌خواهم

مگو سلیم تو از من چه چیز می‌خواهی

وفاست کار من و مزد کار می‌خواهم