گنجور

 
سلیم تهرانی

ز من مپرس چه از روزگار می‌خواهم

چه چیز دارد، از او وصل یار می‌خواهم

ز لاله و گل این باغ، ساده‌لوح‌ترم

که من طراوت ابر از غبار می‌خواهم

به جز زیان چه رسد ز آرزوی خویش مرا

گل چراغم و باد بهار می‌خواهم

درین محیط چنان الفتی‌ست با موجم

که تا سفینه ز چوب چنار می‌خواهم

مگو سلیم تو از من چه چیز می‌خواهی

وفاست کار من و مزد کار می‌خواهم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

به دور خویش ز مینا حصار می‌خواهم

در آن میانه ترا در کنار می‌خواهم

به توبه نامه نمی‌شویَم از گُنَه که به حشر

به کف مسوده زلف یار می‌خواهم

چو چشم حسرتم افتد به تیغ ابروی دوست

[...]

صائب تبریزی

نه می به جام و نه گل در کنار می‌خواهم

تبسمی ز لب لعل یار می‌خواهم

نیم ز رفتن گل‌های بوستان غمگین

زمان حسن ترا پایدار می‌خواهم

چو گل برای تماشاییان دلتنگ است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه