گنجور

 
سلیم تهرانی

تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را

همچون کمان حلقه، یکی کن دو خانه را

معشوق، پاسبانی ما عاشقان کند

بلبل ز غنچه قفل زند آشیانه را

در سینه هرچه بود، سپردم به دست عشق

آری همین علاج بود دزد خانه را

سرسبزی از جهان چه تمنا کنی که هست

دندان مور ریشه درین خاک دانه را

دست تهی دلالت دیوانگی کند

بهتر ز ما ندیده کسی فال شانه را

ما را چه جای شکوه، که شب پاسبان سلیم

زنجیر می کند در زنجیرخانه را