گنجور

 
سلیم تهرانی

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا

ترا کشیده و دست از قلم کشیده خدا

چو کرده نقش تو بر صفحهٔ وجود رقم

صد آفرین ز زبان قلم شنیده خدا

متاب روی ز همصحبتان که تنهایی

لطیفه ای ست که از بهر خود گزیده خدا

زمانه کیست که منصور را به دار کشد

به این وسیله به سوی خودش کشیده خدا

مرا چه کار به بال هماست، پندارم

چو مرغ عیسی، او را نیافریده خدا

لباس فقر برازنده ی من است سلیم

که جامه‌ای‌ست که بر قد من بریده خدا