گهی با وصل و گه با حسرت دیدار میسازم
چو آیینه به هر صورت که افتد کار، میسازم
چو سیل اندیشه از پست و بلند روزگارم نیست
به پیشم هرچه میآید، به خود هموار میسازم
به کف سررشتهای از کفر یا اسلام میباید
اگر تسبیح رفت از دست، با زنار میسازم
درین گلزار، تاب انتقام روزگارم نیست
چو آتش گل نمیباید مرا، با خار میسازم
نمیدانم که چون میبایدم اصلاح خود کردن
سرم آشفته گردیدهست و من دستار میسازم
سلیم از کس نیم ممنون یاری در سر کویش
نمیخواهم هما، با سایهٔ دیوار میسازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خون خوردن جدا زان لعل شکربار میسازم
ز مژگان خون دل میریزم و ناچار میسازم
نیم بلبل که گل همدم هر خار و خس بینم
ز رشک غیر، با محرومی دیدار میسازم
تو لذتدوستی دشمن، علاج درد خود میجو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.