گنجور

 
قدسی مشهدی

به خون خوردن جدا زان لعل شکربار می‌سازم

ز مژگان خون دل می‌ریزم و ناچار می‌سازم

نیم بلبل که گل همدم هر خار و خس بینم

ز رشک غیر، با محرومی دیدار می‌سازم

تو لذت‌دوستی دشمن، علاج درد خود می‌جو

که من با چشم پرخون و دل افگار می‌سازم

ازان ترسم که بازت بی‌وفا خوانند بی‌دردان

وگرنه من بدین ناکامی بسیار می‌سازم

تو و سجاده و تسبیح با صد عیب در باطن

که من همچون برهمن فاش با زنار می‌سازم