گهی با وصل و گه با حسرت دیدار میسازم
چو آیینه به هر صورت که افتد کار، میسازم
چو سیل اندیشه از پست و بلند روزگارم نیست
به پیشم هرچه میآید، به خود هموار میسازم
به کف سررشتهای از کفر یا اسلام میباید
اگر تسبیح رفت از دست، با زنار میسازم
درین گلزار، تاب انتقام روزگارم نیست
چو آتش گل نمیباید مرا، با خار میسازم
نمیدانم که چون میبایدم اصلاح خود کردن
سرم آشفته گردیدهست و من دستار میسازم
سلیم از کس نیم ممنون یاری در سر کویش
نمیخواهم هما، با سایهٔ دیوار میسازم