گنجور

 
سلیم تهرانی

مگر افتد گذارش سوی آن گل

ببندم نامه ای بر بال بلبل

ترا هرگاه بیند در گلستان

پریشانی رود از یاد سنبل

نگه: پیکان تیر کینه جویی

تبسم: جوهر تیغ تغافل

چو آید در چمن آن سرو، خیزد

پی تعظیم او، رنگ از رخ گل!

چو زلف ای دل کناری گیر، تا کی

نهی سر در پی خوبان چو کاکل

سلیم او را چو استغنا بلند است

توهم او را چو می بینی، تغافل