در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما
چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما
در تماشاگه دیدار تو ما سوخته ایم
سرمه ی دیده کند آینه خاکستر ما
ما ترقی بجز از راه تنزل نکنیم
خاک چون دانه کند تربیت اختر ما
آنچه گویند درین قصه، مرصع خوانی ست
جام جمشید نبوده ست به از ساغر ما
از هوای می گلرنگ ندارد آرام
چون گدایان نفسی کشتی بی لنگر ما
همچو آیینه ی دیوار، درین دیر خراب
ریشه ی سبزه ی زنگار بود جوهر ما
پی آگاهی عیب و هنر خویش سلیم
همچو طاووس شد آیینه ی ما هر پر ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حال و وضعیت خود در عشق و دلدادگی میپردازد. او از شبها و خاکی که در کنار معشوق خود قرار دارد، سخن میگوید و خود را در حالتی از سوختگی و اشتیاق توصیف میکند. شاعر اعتراف میکند که برای پیشرفت و ترقی، باید از راهی سخت و دشوار عبور کنند و در این مسیر، خاک و زمین به نوعی روح و وجود آنها را پرورش میدهد. در ادامه، او به مسایل ظاهری و باطنی عشق اشاره میکند و میگوید که مبحث اصلی و مهم، خود عشق و احساسات درونی است. در نهایت، او با استفاده از تشبیهاتی به زیبایی خود اشاره میکند و به اهمیت خودآگاهی در درک عیوب و هنرهای خود میپردازد.
هوش مصنوعی: در کوچههای تو شب، زمین بستر ما شده بود. مانند شهیدان، سر ما بر روی خاک بود و بالشی نداشتیم.
هوش مصنوعی: در جایی که تو را میبینم، ما همچون آتش سوختهایم. سرمهای که در چشم داریم، مانند خاکستر ما در آینه است.
هوش مصنوعی: ما برای پیشرفت به جز از طریق کاهش و پایین آمدن نمیتوانیم اقدام کنیم. درست مانند اینکه خاک باید دانهای را زیر و رو کند تا ستارهای رشد کند.
هوش مصنوعی: آنچه در این داستان گفته میشود، مانند زینتی است که بر روی جامها قرار میگیرد. جام جمشید، که نشانهای از قدرت و عظمت است، به اندازهی ساغر ما ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: از احساس خوشی و شادی آرامش ندارد، مانند گدایانی که تنها یک نفس میکشند، ما نیز همچون کشتی هستیم که بیلنگر در دریا سرگردانیم.
هوش مصنوعی: همچون آینهای که بر دیوار است، در این مکان قدیمی و ویران، جوهر وجود ما به مانند ریشهای از سبزه و زنگار است.
هوش مصنوعی: برای شناختن نقصها و استعدادهای خود، سلیم مانند طاووس شد. آیینه ما نیز به ما نشان میدهد که هر یک از پرهای ما چه ویژگیهایی دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
[...]
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.