گنجور

 
سلیم تهرانی

ای خوش آن سروری که از ناموس

چتردار خود است چون طاووس

عار آید ز لاف، مردان را

پر ندیده کسی به تاج خروس

پاسبان خودند آگاهان

هم چراغ است لاله، هم فانوس

باز ذوق هوای ابر آورد

بط می را به جلوه چون طاووس

رغبت طبع را برانگیزد

گردن شیشه، همچو ساق عروس

عشق باشد سلیم در دل من

باده در شیشه، شمع در فانوس