گنجور

 
جامی

می فزایی خط مشکین عارض چون سیم را

می کشی بر صفحه امید حرف بیم را

روی تو در احسن التقویم اگر دیدی حکیم

کی نهادی ز آفتاب و مه رقم تقویم را

کشور خوبی مسلم شد تو را در گوش کش

حلقه خدمت سرافرازان هفت اقلیم را

عاشقان را خاک پای خود کنی هر دم خطاب

با فرودستان ز حد بیرون مبر تعظیم را

گر حسود از فتنه آتش زد جهان را باک نیست

آتش نمرود گلزار آمد ابراهیم را

حکمت آموز دل پاکت سروش غیب بس

گو معلم برشکن هنگامه تعلیم را

تیغ می رانی که جامی نقد جان تسلیم کن

هر چه فرمایی به جان استاده ام تسلیم را

 
 
 
صائب تبریزی

نیست دلگیری ز دنیا بنده تسلیم را

آتش نمرود گلزارست ابراهیم را

در دل دریا به ساحل می تواند پشت داد

هر که گیرد وقت طوفان دامن تسلیم را

گر کنی دل را چو سرو آزاد از فکر بهشت

[...]

سلیم تهرانی

ای قناعت مژده‌ای ده شاه هفت اقلیم را

از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را

می‌دود گر جانب گرداب دایم همچو موج

از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را

جان فدای آن رسولی کآورد پیغام دوست

[...]

فروغی بسطامی

گر به تیغت می‌زند گردن بنه تسلیم را

که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را

یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن

کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را

گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه