گنجور

 
سلیم تهرانی

پیاله چون به من از دست او حواله شود

دهان غنچه پر از آب چون پیاله شود

ز شوق بزم وصال تو همچو موسیقار

نفس چو پیش لب من رسید، ناله شود

هوای داغ جنون در کدام سرکه نبود؟

گمان که داشت که آخر نصیب لاله شود

نصیب نیست بقایی شکفته طبعان را

رسد به عمر طبیعی چو می دوساله شود

ز آب، همچو صدف، کام من پرآبله است

چو جام، آه اگر آتشم حواله شود

ز ناز، دیر کشد ساغری که می گیرد

شراب لاله و گل، کهنه در پیاله شود

سلیم آنچه به یک نکته ما بیان سازیم

اگر به شرح درآرند، صد رساله شود