گنجور

 
سلیم تهرانی

ز بالین همنشینم هر نفس غمناک برخیزد

نشیند غنچه و چون گل گریبان چاک برخیزد

پریشانی به خاک هرکس از روز ازل آمیخت

به محشر هم پریشان چون غبار از خاک برخیزد

به داغ رشک آن افتاده، همچون لاله می سوزم

که نتواند ز مستی در چمن چون تاک برخیزد

می از آلایش هستی کشد دامان عارف را

چو کاغذ تر شود، از روی معجون پاک برخیزد

فلک صد دور می باید که در ایران زمین گردد

که همچون من غبار دیگری زان خاک برخیزد

سلیم ایام از پست و بلند خود نمی‌گردد

نشستم من به خاک راه تا افلاک برخیزد