گنجور

 
سام میرزا صفوی

در خدمت مولانا لسانی می بود بلکه مولانا را بجای فرزند بود. بخدمت اصحاب شعر بسیار رسیده و در قواعد شعر وقوفی دارد و اوقات بتقوی و طهارت میگذراند و در جواب غزل شیخ کمال خجندی که مطلعش اینست :

سرو دیوانه شده است از هوس بالایش

میرود آب که زنجیر نهد در پایش

این غزل را بسیار خوب گفته :

گر کند در نظرم جلوه قد رعنایش

سر نهد مردمک دیده ی من در پایش

سرو پیش قد او لاف زد از رعنایی

باد آمد بچمن تا به کند از جایش

سنبل آشفته شده در چمن از طره ی او

آتش افتاده بگل از رخ حسن آرایش

دل دیوانه که آشفته آن زلف دو تاست

پا برون کی نهد از سلسله سودایش

بهتر از عمر گرانمایه عزیزش دارم

هر بلایی که بمن میرسد از بالایش

شاخ گل ساعد پر داغ تو را دید که باز

گل گل افروخته سر تا بقدم اعضایش

مشفقی دل بکسی داده ای امروز که او

بکشد زارت و از کس نبود پروایش

این دو مطلع از اوست بد واقع نشده :

اگر از بزم می خوی کرده آن بی باک برخیزد

بهر جا رو نهد لب تشنه ای از خاک برخیزد

از آنساعت که بر عارض فکندی زلف پر چین را

چو زلف خود پریشان ساختی صورتگر چین را