گنجور

 
صائب تبریزی

خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزد

کند در خاک دشمن را و خود از خاک برخیزد

گناه ما غبار خاطر رحمت نمی گردد

فروغ مهر از دریای پرخون پاک برخیزد

مباد از نشأه می سرخ رویی می پرستی را

که در ایام بی برگی زپای تاک برخیزد

(چراغ دیده عشاق وقتی می شود روشن

که دود خط از ان رخسار آتشناک برخیزد)

ندارد اعتبار خاک، خون مشک در زلفش

به یک سودا درین بازار باد از خاک برخیزد

ندارد حاصلی جز قبض خاطر خاک اصفاهان

نباشد بسط در خاکی کز او تریاک برخیزد

مجو درک سخن از خام طبعان جهان صائب

که از خاکستر دل شعله ادراک برخیزد

 
 
 
سام میرزا صفوی

اگر از بزم می خوی کرده آن بی باک برخیزد

بهر جا رو نهد لب تشنه ای از خاک برخیزد

سلیم تهرانی

ز بالین همنشینم هر نفس غمناک برخیزد

نشیند غنچه و چون گل گریبان چاک برخیزد

پریشانی به خاک هرکس از روز ازل آمیخت

به محشر هم پریشان چون غبار از خاک برخیزد

به داغ رشک آن افتاده، همچون لاله می سوزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه