گنجور

 
سلیم تهرانی

چو آهم گرم گردد، دوست از دشمن نمی‌داند

که آتش تند چون شد، آب از روغن نمی‌داند

ز شوق او دماغ پیر کنعان سوخت، پنداری

ره بیت‌الحزن را بوی پیراهن نمی‌داند

شکایت می‌کنند از باغبان، از گل نمی‌نالند

زبان عندلیبان را کسی چون من نمی‌داند

به حرف کس جدا از یکدگر هرگز نمی‌گردند

چو آن لب‌ها کسی رسم نمک خوردن نمی‌داند

سلیم آهم به لب از رخنه‌های دل نمی‌آید

غبار خانهٔ ویران، ره روزن نمی‌داند

 
 
 
صائب تبریزی

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند

مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل

که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند

تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

جدا از کوی او شوقم گل و گلشن نمی‌داند

دلم ذوق تپیدن، دیده‌ام دیدن نمی‌داند

نیارم گفت حال خویش پنداری درین کشور

کسی درد دل ناگفته فهمیدن نمی‌داند

گهی در دیده جا دارد، گهی در سینة تنگم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه