گنجور

 
سلیم تهرانی

ز مرگم گر غبار غم که در دل بود، برخیزد

چو شمع کشته از لوح مزارم دود برخیزد

ز شوق او پس از مردن به خاک آرام می گیرم

که رهرو چون ز رنج ره دمی آسود، برخیزد

به گلخن با همه دیوانگی، آیم به تمکینی

که خاکستر به تعظیمم ز جا چون دود برخیزد

رسد چون چشم زخمی از جهان، غمگین نباید شد

ز افتادن چه غم، گر کس تواند زود برخیزد

اگر از شعلهٔ جوعش تمام شهر درگیرد

ز یک خانه عجب کز بیم صوفی دود برخیزد

سلیم افتاده کار من به مغروری که در محفل

ز خواب ناز با آواز چنگ و عود برخیزد