گنجور

 
سلیم تهرانی

زلفت ز من حزین گریزد

این خوشه ز خوشه چین گریزد

در دست تو گل ز شرم رویت

وقت است در آستین گریزد

تیر تو ز صحبت دل ما

با موزه ی آهنین گریزد

از آفت برق، دانه ی ما

چون مور سوی زمین گریزد

تا کی ز جهان چو برق جستن؟

بیدرد! کسی چنین گریزد؟

از باده سلیم چون کشم دست؟

کی مور ز انگبین گریزد؟