گنجور

 
سلیم تهرانی

نتوان گفت به رویش سخن آینه را

نسبتی با تن او نیست تن آینه را

شوق رویش همه کس را به غریبی دارد

سبب این است جلای وطن آینه را

هیچ کس نیست که در وصل تو نقشش ننشست

خوب دارد گل روی تو فن آینه را

چرب نرمی ست در اصلاح دلم کار غمت

موم روغن شده این سنگ، تن آینه را

رونق انجمن از صحبت اهل سخن است

سبز دارد پر طوطی، چمن آینه را

حسن چون پرده گشاید پی تاراج، سلیم

به در آرد ز بدن پیرهن آینه را