گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

دوستان می‌روم از خود که صبا می‌آید

بگذارید ببینم ز کجا می‌آید

بر دلم دست نگارین که نهاده‌ست، که باز

به مشامم ز نفس بوی حنا می‌آید

جلوه‌ام بر سر خار است و چو دست گلچین

در رهش بوی گلم از کف پا می‌آید

سیل در بادیهٔ عشق چنان هموار است

که گمان می‌بری از کوه صدا می‌آید

بس که ترسیده ز درد و غم غربت چشمم

نگهم از سر مژگان به قفا می‌آید

ز استخوان خوردن من همچو چراغ کشته

بوی دود از سر منقار هما می‌آید

عمر جاوید، سلیم از می گلگون خیزد

تا بود باده، چه از آب بقا می‌آید؟