ز گریه گشت مرا دیده ی خراب سفید
به رنگ گل که شود در میان آب سفید
برابری به مه من نمی کند هرگز
چنین خوش است ادب، روی آفتاب سفید!
صفای سوختگی بین و فیض آتش عشق
که چون نمک شده خاکستر کباب سفید
ز تاب آتش می بس که چهره اش افروخت
به پیش او نتواند شدن نقاب سفید
ز بس که بی تو سیه دید روزگار مرا
ز گریه شد مژه در چشم آفتاب سفید
کنند اهل محبت ز فیض عشق سلیم
کتان خویش به صابون ماهتاب سفید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.