گنجور

 
سلیم تهرانی

چشم توام ز هوش تهیدست می کند

یک سرمه دان شراب، مرا مست می کند!

منعم مکن که گریه ی مستانه را دلم

چنان که می به جام و سبو هست، می کند

آرام، سازگار اسیران عشق نیست

بلبل فغان به شاخ چو بنشست، می کند

فریاد شد ز خانه ی همسایگان بلند

مطرب ز بس که زمزمه را پست می کند

آن باغبان که همت خود را بلند کرد

دیوار اگر کند به چمن، پست می کند

سوز دلم ز آبله لشکر کشیده است

هرجا که رو نهد چو کف دست می کند

تا کرده اند نسبت او را به گل سلیم

بوی گلم چو مرغ چمن مست می کند