گنجور

 
سلیم تهرانی

تنها من ضعیف ندارم بدن کبود

عشقم چنان فشرده که شد پیرهن کبود

گر بعد مرگ بنگری، از سنگ حادثات

چون لاجورد سوده بود خاک من کبود

جز من کسی کجاست که گیرد عزای من

همدم! به روز مرگ مرا کن کفن کبود

مجنون خسته، سنگ برای تو می خورد

لیلی! ترا برای چه گردیده تن کبود؟

هرگز مرا به چشم نیاید فلک سلیم

در حیرتم که از چه بود چشم من کبود