می حرام محتسب بادا که بیما میخورد!
دارد آب زندگی چون خضر و تنها میخورد
گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد
شیشهها بر یکدگر چون موج دریا میخورد
میشوم مست از در میخانه هرگه بگذرم
همچو شاخ گل، دلم آب از کف پا میخورد
از پریشانی نباشد اضطراب عاشقان
شعله گر لرزد، نپنداری که سرما میخورد!
حرف با حرف آشنا گر شد، جدل در کار نیست
دستبوسی کن به یاران، پا چو بر پا میخورد
دیده بودی هرگز ای زاهد می گلگون به خواب؟
هرکه با ما میشود همراه، اینها میخورد
بس که افتادهست در کار جهان کاهل سلیم
میکند امروز می در جام و فردا میخورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد
آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد
هر که پیش تلخرویان مهر از لب بر نداشت
آب شیرین چون صدف در عین دریا می خورد
بر دل آگاه باشد غفلت جاهل گران
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.