لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد
آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد
هر که پیش تلخرویان مهر از لب بر نداشت
آب شیرین چون صدف در عین دریا می خورد
بر دل آگاه باشد غفلت جاهل گران
خون زمزدوران کاهل کارفرما می خورد
نیست غیر از بیخودی دارالامانی خاک را
هر که از میخانه بیرون پا نهد، پا می خورد
باد دستان را زجمع مال، مطلب تفرقه است
می فشاند ابر اگر آبی زدریا می خورد
نیست غیر از خوردن دل تنگ روزی را نصیب
آسیا بی دانه چون گردید خود را می خورد
منت دست نوازش می نهد بر خویشتن
سنگی از هر کس دل دیوانه ما می خورد
حرص را چون آتش سوزان نمی باشد تمیز
هر چه می آید به دستش بی محابا می خورد
ناتمامی نیل چشم زخم باشد حسن را
مه چو کامل شد به چشم شور خود را می خورد
آه افسوس از دل ما می شود صائب بلند
از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار ما در پرده شب باده تنها می خورد
سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد
سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان
هر که آب زندگی چون خضر تنها می خورد
بوالهوس را زان لب شیرین نظر بر نشأه نیست
[...]
می حرام محتسب بادا که بیما میخورد!
دارد آب زندگی چون خضر و تنها میخورد
گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد
شیشهها بر یکدگر چون موج دریا میخورد
میشوم مست از در میخانه هرگه بگذرم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.