می حرام محتسب بادا که بیما میخورد!
دارد آب زندگی چون خضر و تنها میخورد
گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد
شیشهها بر یکدگر چون موج دریا میخورد
میشوم مست از در میخانه هرگه بگذرم
همچو شاخ گل، دلم آب از کف پا میخورد
از پریشانی نباشد اضطراب عاشقان
شعله گر لرزد، نپنداری که سرما میخورد!
حرف با حرف آشنا گر شد، جدل در کار نیست
دستبوسی کن به یاران، پا چو بر پا میخورد
دیده بودی هرگز ای زاهد می گلگون به خواب؟
هرکه با ما میشود همراه، اینها میخورد
بس که افتادهست در کار جهان کاهل سلیم
میکند امروز می در جام و فردا میخورد