لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم آشفتگی در کار هرکس دید، می‌لرزد

چو شمع صبح می‌میرد، دل خورشید می‌لرزد

گدای عشق خون دل چو در پیمانه می‌ریزد

ز موج رشک، می در ساغر جمشید می‌لرزد

شکوهی ناتوانان را به چشم خصم می‌باشد

ز بیم سینه‌ام خنجر چو برگ بید می‌لرزد

ز بوی پیرهن بردن زلیخا آنچنان داغ است

که چون برگ گل از هرجا نسیمی دید می‌لرزد

سلیم از وصل او آسایشی حاصل نشد ما را

درون سینه دل نوعی که می‌لرزید، می‌لرزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیدای نسفی

کمانداری که از بیمش سر خورشید می لرزد

به دامنگیریی او بازوی امید می لرزد

به خود از غیرت او رستم و جمشید می لرزد

ز سهمش پنجه شیران چو برگ بید می لرزد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه