خراب نشئهٔ آن لب، می و مینا نمیداند
به راه شوق او خورشید سر از پا نمیداند
گهی در کعبه مجنون، گاه در بتخانه میگردد
مگر دیوانه راه خانهٔ لیلا نمیداند؟!
حدیث ما به گوش عاقلان بیگانه میآید
که تا دیوانه نبود کس زبان ما نمیداند
محبت در طلسم حیرتی دارد وجودم را
که مویم راه بیرون رفتن از اعضا نمیداند
سلیم از چرخ اگر بیمهریی بینی، مشو غمگین
که قدر مردم دانا به جز دانا نمیداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بیپروایی آن بیدرد قدر ما نمیداند
ز خوبی شیوهای جز ناز و استغنا نمیداند
ز پیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد
بر رویی که قدر دیده بینا نمیداند
به زنگار خط مشکین سزاوار است رخساری
[...]
دل افسرده هر خام جوش ما نمیداند
کسی تا می ننوشد نشئه صهبا نمیداند
زبان جور او را هیچ کس چون من نمیفهمد
بدآموز تمنا قدر استغنا نمیداند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.