گنجور

 
سلیم تهرانی

به کوی عشق اسیران به بوی یار روند

که بلبلان به چمن از پی بهار روند

به پای خم چو نشینند می کشان به نشاط

به فکر کار نیفتند تا ز کار روند

هلاک شیوه ی تمکین بی قرارانم

که همچو کوه نشینند و چون غبار روند

چو در برون چمن بگذری، همه گل ها

پی نظاره به بالای شاخسار روند

چو مومیایی لطفی امید نیست سلیم

شکستگان به سر کوی او چه کار روند